می نویسم ز تو
اسمان صاف و زلال است دل من ابری
غصه و غم چه زیباست خدایا صبری
می رسد بوی گل غنچه زهر کوی و گذر
اشک در دیده من حلقه زده بار دگر
می نویسم ز تو و ان دل شیدایی تو
می نویسم ز تو چون فصل بهار شده ای
در همه زمزمه هایم تو شعارم شده ای
می نویسم زخوبی ات که برام دنیاست
همه زیبایی دنیا ز خوبی ات پیداست
عاشقم عاشق تو کاش تو می دانستی
زار و گریان شده از چشم تر من هستی
ای همه هستی من تاب و توان نیست مرا
در دل بزرگ تو مهر و وفاست اما ما چرا
نظری کن به من و این بدن خسته من
بزدا غصه و غم از این دل بشکسته من
نوشته شده توسط :توفیق کعبی دورقی::نظرات دیگران [ نظر]